كوف و صعوه در كلام عطار
تنگ طه
وبلاگي شامل مطالب آموزشي دوره ابتدايي و مطالبي درباره روستاي تنگ طه

عطار در منطق الطير پس از تصميم مرغان براي يافتن سيمرغ انتقادهاي آنها شروع مي شود كه عطار سخن 10 تا از آنها را به ترتيب اول بل بل و بعد از او طوطي ، طاووس ، بط ، كبك ،هماي ،باز و بوتيمار را مي آورد و دو پرنده آخر كوف و صعوه مي باشند .

کوف آمد پیش چون دیوانه‌ای      گفت من بگزیده‌ام ویرانه‌ای

كوف كه تمثيلي از افراد گوشه گير مي باشد و افرادي كه خود را از جامعه جدا مي دانند و معتقدند اگر با ديگران باشند به گنج يا سعادت نخواهند رسيد . برخي از اين افراد اختلاط با اجتماع را به دليل اينكه خيلي از مردم ممكن است داراي برخي كج رفتاري ها باشند را باعث انحراف خود از راه سعادت مي دانند و بنابراين هيچكس جز خود را مومن و به دور از انحراف نمي دانند . از ديد اين افراد اجتماع بايد خودش خود را بسازد و افراد ناسالم را از بين ببرد تا افراد سالم زندگي راحت تري داشته باشند . كوف مي گويد من به اين دليل به ويرانه علاقه دارم كه آنجا جاي گنج است و براي اينكه من گنج را بيابم بايد از همه كس دوري گزينم :

در خرابی جای می‌سازم به رنج      زانک باشد در خرابی جای گنج

عشق گنجم در خرابی ره نمود       سوی گنجم جز خرابی ره نبود

دور بردم از همه کس رنج خویش     بوک یابم بی طلسمی گنج خویش

و براي نرفتن همراه مرغان هم بيان مي دارد كه عشق سيمرغ  افسانه است و عاشق او شدن كار هركسي نيست و من كه عاشق گنجم بايد در ويرانه دنبالش بگردم و در حد عشق سيمرغ نيستم . 

عشق بر سیمرغ جز افسانه نیست    زانک عشقش کار هر مردانه نیست

من نیم در عشق او مردانه‌ای         عشق گنجم باید و ویرانه‌ای

و هدهد در جواب كوف مي گويد كه عشق گنج مخصوص كافران است و آذر عموي ابراهيم از زر بت مي ساخت و يا سامري از زر بت ساخت و قومي را گمراه نمود و هر كسي عاشق زر باشد در قيامت به سان موش كه زر دوست است محشور مي گردد .

 عشق گنج و عشق زر از کافریست    هرک از زر بت کند او آزریست

زر پرستیدن بود از کافری             نیستی آخر ز قوم سامری

هر دلی کز عشق زر گیرد خلل        در قیامت صورتش گردد بدل

و در ادامه حكايت مي آورد كه شخصي حقه اي زر داشت وقتي مرد فرزندش او را به خواب ديد كه به صورت موشي در آمده و گرد آن حقه زر گريان مي گردد از او علت را سؤال نمود و او در جواب گفت نگرانم كه اين زر به كه خواهد رسيد و فرزند پرسيد چرا به صورت موش در آمده اي و او جواب داد هر كس زر دوست بدارد در اين دنيا به صورت موش محشور گردد .

گفت فرزندش کزو کردم سؤال         کز چه اینجا آمدی بر گوی حال

گفت زر بنهاده‌ام این جایگاه            من ندانم تا بدو کس یافت راه

گفت آخر صورت موشت چراست      گفت هر دل را که مهر زر بخاست

صورتش اینست و در من می‌نگر     پند گیر و زر بیفکن ای پسر

كوف در كلام ديگرشاعران

در كلام شاعران معمولا از كوف كمتر نام برده مي شود و بيشتر اين پرنده را با نام بوف و يا جغد نام مي برند حتي خود عطار هم در خسرونامه از بوف استفاده مي نمايد و در آثار ديگر خود از جغد استفاده مي نمايد . 

در آمد  شافعی  آن گنج عالی         چو دید الحق براو افشاند حالی

گرت ازمهرکوفی حاصلی نیست     چو بوفت جز خرابی منزلی نیست عطار

در كلام بيشتر شعرا جغد پرنده اي خوار است و بيشتر در ويرانه زندگي مي كند و هر جا جغد نشيند آنجا ويرانه مي باشد و معمولا جغد در ويرانه به دنبال گنج است .

 دو سه ویرانه در این شهر مراست         چون نیم جغد به ویران چکنم؟ خاقاني

دی جغد به ویرانه‌ای بخندید                کاین قصر ز شاهان باستانست پروين

 در مدینهٔ علم ایزدجغدکان راجای نیست     جغد کان از شارسان‌ها قصد زی ویران کنند ناصر خسرو

گویی که زر کهن من چه کنم بخش کن      من به سما می‌روم نیست زر آن جا روا مولوي 

بهل ویرانه بر جغدان منکر                  که جغدان شهر آبادان چه دانند مولوي 

آب نه و بحر شکوهی کنم                   جغد نه و گنج پژوهی کنم نظامي مخزن الاسرار

در مدائن میهمان جغد گشتن یکشبی        پرسشی از دولت نوشیروانی داشتن پروين

شرح ویرانگی جغدغم ازوحشی پرس     زانکه یک لحظه به ویرانهٔ من بود امروز وحشي

توکجاوین دل که درهرگوشه‌ای جغدغمی‌ست     گنج را مانی که جا در کنج ویران کرده ای وحشي

جغد جاوید ببرد طمع از ویرانی           ور جهان را گره ابروی کین بنمایند انوري

چرا ز آن آشیان بیگانه گشتی؟           چو دونان جغد این ویرانه گشتی؟ جامي

جغد را خوارتر از بيشتر پرندگان دانند و آن را با پرندگاني مانند باز و هماي و بلبل و طوطي و ... مقايسه نمايند كه در زير برخي از آنها آورده شده است .

جغد در تقابل با باز

در این ویرانه جغدانند ساکن          چه مسکن ساختی ای باز مسکین مولوي

  نوبهاری است خداراجزازاین فصل بهار      که در او مرده نماند وثنی و نه وثن

ز نسیمش شود آن جغد به از باز سپید        بهتر از شیر شود از دم او ماده زغن مولوي

نی باز سپیدست او نی بلبل خوش نغمه    ویرانه دنیا به آن جغد غرابی را مولوي 

شاه در شهرست بهر جغد من                   کی گذارم شهر و کی گیرم خراب مولوي  

من باز شکارم جان دربند مدارم جان         زین بیش نمی‌باشم چون جغد به ویرانه مولوي

باز را دست ملوک از همت عالی‌ست جای     جغد را بوم خراب از طبع دون شد مستکن

کی شناسد قیمت و مقدار در بی معرفت      کی شناسد قدر مشک آهوی خر خیز و ختن سنايي

جغد در مقابل هماي

چون مرا طوطی جان از قفس کام پرید       نوحهٔ جغد کنید ار چو همائید همه خاقاني

مرغی که تواش همای خوانی            جغدی است کز آشیان ما جست خاقاني

در بوم این سیاه دلان جغد می‌شویم     ورنه همای گوشهٔ ویرانهٔ خودیم صائب

همائی کن برافکن سایه برکار           ولایت را به جغدی چند مسپار نظامي خمسه

 جغدک را چون همای نام نهادی        ناید هرگز ز جغد شوم همائی ناصر خسرو

تو کوته نظر بودی و سست رای      که مشغول گشتی به جغد از همای سعدي

جغد در مقابل طوطي

میمون چو همای است بر افلاک و شما باز     چون جغد به ویرانه در اعدای همائید

مرغ است همان طوطی و هم جغد ولیکن     این از در قصر آمد و آن از در ویران ناصر خسرو

جغد در مقابل سيمرغ

خفاش ها شدند از اشکفت‌ها برون    طاووس‌ها شدند نهان در شکاف‌ها

شهبوف‌ها شدند مهاجم به قصرها     سیمرغ‌ها شدندگریزان به قاف‌ها بهار

جغد در مقابل بلبل

جغد نه‌ای بلبلی از چه در این منزلی    باغ و چمن را چه شد سبزه و سرو و صبامولوي

هر که تو بینی ز سپید و سیاه          بر سر کاریست در این کارگاه

جغد که شومست به افسانه در           بلبل گنجست به ویرانه در نظامي مخزن الاسرار 

آخرين پرنده از ده پرنده صعوه است كه پرنده اي لاغر و كوچك مي باشد و تمثيلي از افراد ضعيف و ناتوان است . افرادي كه ضعف كوچكي در خود دارند و همان را دستمايه تنبلي خود قرار داده و ديگر هيچ كاري را انجام نمي دهند . صعوه مي گويد كه من ضعيف و ناتوانم و چون توانايي رسيدن به سيمرغ را ندارم دنبال يوسف خود در چاه مي گردم و عاقبت او را مي يابم .

گفت من حیران و فرتوت آمدم          بی‌دل و بی‌قوت و قوت آمدم

همچو موسی بازو و زوریم نیست     وز ضعیفی قوت موریم نیست

پیش او این مرغ عاجز کی رسد      صعوه در سیمرغ هرگز کی رسد

چون نیم من مرد او، این جایگاه     یوسف خود باز می‌جویم ز چاه

یوسفی گم کرده‌ام در چاهسار         بازیابم آخرش در روزگار

و هدهد در جواب او مي گويد تو بهانه مي آوري و توانايي اينكار را داري و در جايي كه معشوق حقيقي وجود دارد عشق ورزيدن به يوسف حرام است و باعث مي گردد تا انسان در آتش غيرت معشوق بسوزد و حكايت نيز همين موضوع را بيان مي دارد .

جمله سالوسی تو من این کی خرم     نیست این سالوسی تو درخورم

پای در ره نه، مزن دم، لب بدوز      گر بسوزند این همه تو هم بسوز

گر تو یعقوبی به معنی فی‌المثل         یوسفت ندهند کمتر کن حیل

می‌فروزد آتش غیرت مدام             عشق یوسف هست بر عالم حرام

حكايت اين قسمت درباره حضرت يعقوب مي باشد كه چون يوسفش را در چاه انداختند او مدام نام يوسف را بر زبان مي آورد و از طرف حق به او پيام آمد كه اگر يك بار ديگر نام يوسف را بر زبان بياوري نام تو را از ميان پيامبران و اوليا پاك خواهيم نمود و يعقوب ديگر نام يوسف را برزبان نمي آورد

 چون جدا افتاد یوسف از پدر     گشت یعقوب از فراقش بی‌بصر

جبرئیل آمد که هرگز گر دگر     بر زفان تو کند یوسف گذر

محو گردانیم نامت بعد ازین     از میان انبیا و مرسلین

تا اينكه شبي يوسف را به خواب مي بيند كه او را به خويش مي خواند و يعقوب پيام حق را به ياد مي آورد و نام يوسف را بر زبان جاري نمي سازد ولي از ته دل آهي مي كشد و چون بيدار مي گردد پيك حق به او مي گويد كه گر چه نام يوسف را نبردي اما در آهت خدا مي داند كه نام چه كسي بود .

دید یوسف را شبی در خواب پیش     خواست تا او را بخواند سوی خویش

لکن از بی طاقتی از جان پاک          برکشید آهی به غایت دردناک

گر نراندی نام یوسف بر زفان          لیک آهی برکشیدی آن زمان

در میان آه تو دانم که بود              در حقیقت توبه بشکستی چه سود

صعوه در كلام شاعران ديگر

صعوه (پرنده اي كوچك شبيه گنجشك با نوكي درازتر از گنجشك كه داراي چندين گونه است مانند صعوه كوهي ، صعوه باغي و ... و به نامهاي صعوه سنگانه و دم جنبانك )در كلام شاعران  اين پرنده نماد ضعيفي مي باشد و اين به دليل داشتن جثه كوچكش مي باشد . برخي شاعران جهت مقايسه دو چيز كاملا متفاوت صعوه را با باز و يا عنقا و يا شاهين مقايسه مي نمايند  مانند :

آن می که چو صعوه زو بنوشد     آهنگ کند به صید عنقا مولانا 

صعوه ز کجا رهد که سیمرغ        پابسته این شگرف دامست

نه که هر مرغ به بال و پر تو می‌پرد     تو مرا صعوه شمر جعفر طیار مگیر

دامی که در او عنقا بی‌پر شود و بی‌پا     بی‌رحمت او صعوه زین دام کجا خستی  مولانا

 

بسی نماند که در عهد رأی و رأفت او      به یک مقام نشینند صعوه و شاهین سعدي

 

غمش مخور که نه کاریش غیر خونخواریست     قضا چو قصد کند، صعوه‌ای چو ثعبانی است پروين

 

چون غمزه ي تو عربده‌ساز است چه تدبیر     بیچار دلم صعوه ي خرد است چه چاره عطار

 

صعوه در چشم باز از امنش      از پی بیضه جایگاه کند

باد عاجز چو صعوه و روباه     آن خبیث از شباب تا بهرم

تا نگردد صعوه مانند عقاب تیز چنگ     تا نگردد شیر غرنده شکار پیره‌زن سنايي

 

صعوه ي کم زهره‌ام من وین دلیری از کجا     رخصت پروازم اندر صیدگاه باز نیست

ز عدلت در زوایای زمانه     عقاب و صعوه در یک آشیان باد

صعوه شاهین کش از حمایت تو     باز گنجشک در ولایت تو وحشي

 

ابله آن گرگی که او نخجیر با شیران کند     احمق آن صعوه که او پرواز با عنقا کند منوچهري

 

شبانگه بس گران باشی بخسپی بی‌نماز آنگه  

                                  چوصعوه مر صبوحی را سبک باشی سحرگاهان   ناصر خسرو                              . 

         

بازار قتل ما که چو نیکو نظر کنی    صیاد صعوه جز نظر شاهباز نیست خواجوي كرماني

 

به صعوه ي تو بود باز را هزار نیاز     ز روبه تو بود شیر را هزار خطر محتشم

 

من کجا و بزم آن شاهنشه اقلیم حسن     صعوه با شهباز کی هم آشیانی می‌کند فروغي بسطامي

 

ز بیم تیغ تو بندش جدا شود از بند    ز عدل تست به هم باز و صعوه را پرواز رودكي

 

عقاب از عدل او با صعوه شد جفت     ز شاهین کبک فارغ بال می خفت سلمان ساوجي

 

باز چون با صعوه خوگر می شود     از شکار خود زبون تر می شود اقبال لاهوري

 

او باز تیز پنجه و من صعوهي ضعیف     روزی بهم فروشکند بال و پر مرا

مرا ز بستن نظم این زمان همان عجز ست     که صعوه را و شکار تدزو و صید عقاب

چون نعیم ناگهانی جود او بی‌انتظار     صعوه ي او باز صید و پشه ي او فیل‌ کش قاآني

 

فتنه بود صعوه و سرنیزه باز     ظلم بود ماهی و سرنیزه شست بهار


نظرات شما عزیزان:

آتنا
ساعت22:04---12 مرداد 1395
سلام وبلاگ خوبی داری موفق باشی

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:





چهار شنبه 23 تير 1395برچسب:جغد , صعوه , عطار , بوف , شاعر , يوسف , :: 20:11 :: نويسنده : ابوالفضل

درباره وبلاگ

به وبلاگ من خوش آمدید
پيوندها

تبادل لينك هوشمند
برای تبادل لینک  ابتدا ما را با عنوان تنگ طه و آدرس tangtaha.LXB.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.





گوگل
نويسندگان



نام :
وب :
پیام :
2+2=:
(Refresh)

خبرنامه وب سایت:





آمار وب سایت:  

بازدید امروز : 183
بازدید دیروز : 175
بازدید هفته : 954
بازدید ماه : 5626
بازدید کل : 251865
تعداد مطالب : 163
تعداد نظرات : 367
تعداد آنلاین : 1